top of page
UGC logo.png

تمثیل های حکمت

«اجازه دهید برای معشوقم آواز معشوقم را درباره تاکستانش بخوانم. معشوق من تاکستانی روی تپه ای بسیار پربار داشت.  او آن را کند، سنگ هایش را جمع کرد، آن را با بهترین درخت انگور کاشت، و ساخت  برج  در وسط آن، و همچنین یک پرس شراب را در آن برش دهید. او به دنبال آن بود تا انگور بدهد، اما انگور وحشی به بار آورد.  "اکنون، ساکنان  اورشلیم  و مردان یهودا، لطفاً بین من و تاکستان من قضاوت کنید.  چه می‌توانست بیشتر از این به تاکستان من کرد که در آن نکرده‌ام؟ چرا وقتی به دنبال آن گشتم تا انگور بدهد، انگور وحشی داد؟  اکنون به شما خواهم گفت که با تاکستان خود چه کنم. پرچینش را برمی دارم و خورده می شود. دیوارش را می‌شکنم و پایمال می‌شود.  من آن را زمین بایر خواهم گذاشت. نه هرس می شود و نه کال، بلکه خار و خار می روید. به ابرها هم فرمان خواهم داد که بر آن باران نبارند.»  زیرا تاکستان خداوند صبایوت است  خانه  از اسرائیل و مردان  یهودا  گیاه دلپذیر او: و او به دنبال عدالت بود، اما اینک ظلم است. برای عدالت، اما، اینک، فریاد ناراحتی.  وای بر کسانی که می پیوندند  خانه  به خانه، که مزرعه به مزرعه می‌گسترانید، تا جایی که جایی نماند، و شما را به تنهایی در وسط زمین ساکن کنید!  خداوند صبایوت در گوش من می‌گوید: «بی‌تردید بسیاری از خانه‌ها متروک، حتی بزرگ و زیبا، خالی از سکنه خواهند بود.  برای ده جریب تاکستان باید یک حمام، و یک  هومر  از دانه یک اَفا حاصل خواهد شد.»  وای بر کسانی که صبح زود برمی خیزند تا به دنبال نوشیدنی قوی بروند. که تا پاسی از شب می مانند تا شراب آنها را ملتهب کند!  چنگ، چنگ، تنبور، و فلوت همراه با شراب در ضیافت های خود هستند. اما آنها به کار خداوند احترام نمی گذارند و به عملکرد دست های او توجه نمی کنند.  بنابراین مردم من وارد می شوند  اسارت  به دلیل عدم آگاهی مردان شریفشان گرسنه اند و جماعتشان از تشنگی خشک شده اند.  پس شئول هوس خود را وسعت بخشیده و دهان خود را بی اندازه گشوده است. و جلالشان، کثرتشان، شکوهشان، و هر که در میانشان شادی کند، در آن فرود آیند.  پس انسان ذلیل می شود و انسان متواضع می شود و چشم متکبران متواضع می گردد.  اما خداوند صبایوت در عدالت متعالی است و خدای قدوس در عدالت تقدیس شده است.  آنگاه بره ها مانند چراگاه خود می چرند و غریبه ها خرابه های ثروتمندان را خواهند خورد.  وای بر کسانی که گناه را به ریسمان باطل می کشند و شرارت را مانند طناب گاری.  کسانی که می گویند: «شتاب کند، در کارش عجله کند تا آن را ببینیم، و نصیحت قدوس  اسرائيل  نزدیک شوید و بیایید تا بدانیم!»  وای بر کسانی که بدی را نیک و نیکی را بد می خوانند. که قرار داده است  تاریکی  برای نور، و  سبک  برای تاریکی؛ که تلخ را به جای شیرین، و شیرین را به جای تلخ!  وای بر کسانی که در نظر خود دانا و در نظر خود خردمند هستند!  وای بر کسانی که در نوشیدن شراب توانا هستند و در آمیختن نوشیدنی قوی قهرمانند.  که مجرمان را به خاطر رشوه تبرئه می کنند، اما عدالت را برای بیگناهان انکار می کنند!  پس همانطور که زبان آتش کلش را می بلعد و مانند خشک  جوهرهای علف در شعله فرو می‌روند تا ریشه‌هایشان پوسیده شود و شکوفه‌هایشان مانند خاک بلند شود. زیرا شریعت یهوه صبایوت را رد کرده و کلام قدوس اسرائیل را تحقیر کرده اند.  پس خشم خداوند بر قوم خود می سوزد و دست خود را بر ایشان دراز کرده، ایشان را می زند. کوه ها می لرزند و اجساد مردگانشان مانند زباله در وسط خیابان هاست. با همه اینها، خشم او برطرف نمی شود، اما دستش همچنان دراز است.  او پرچمی را برای اقوام دور خواهد برافراشت و از انتهای زمین برای آنها سوت خواهد زد. اینک آنها به سرعت و به سرعت خواهند آمد.  هیچ کس در میان آنها خسته و لغزش نخواهد کرد. هیچ کس نباید بخوابد و بخوابد. نه کمربندشان باز شود و نه بند صندلشان پاره شود.  تیرهایش تیز و تمام کمانشان خمیده است. سم اسب هایشان مانند سنگ چخماق و چرخ هایشان مانند گردباد خواهد بود.  غرش آنها مانند یک شیر خواهد بود. آنها مانند شیرهای جوان غرش خواهند کرد. آری، غرش خواهند کرد و طعمه خود را می گیرند و با خود خواهند برد و کسی نخواهد بود که نجات دهد.  در آن روز مانند غرش دریا بر آنها غرش خواهند کرد. اگر کسی به زمین نگاه کند،  تاریکی  و پریشانی در  سبک  در ابرهایش تاریک شده است.     اشعیا 5  

 

 

 

 

«بعلاوه، برای امیران اسرائیل مرثیه بخوان،  و بگو مادرت چی بود؟ یک شیر زن او در میان شیرها می خوابید، در میان شیرهای جوان، توله هایش را تغذیه می کرد.  او یکی از توله هایش را بزرگ کرد. او تبدیل به یک شیر جوان شد. او یاد گرفت که طعمه را بگیرد. او مردان را می بلعید.  ملت ها نیز از او شنیدند. او را در گودال آنها بردند. و او را با قلاب به سرزمین مصر آوردند.  «اکنون وقتی دید که منتظر مانده و امیدش از بین رفته است، یکی دیگر از توله‌های خود را برداشت و او را شیر جوانی ساخت.  در میان شیرها بالا و پایین می رفت. او تبدیل به یک شیر جوان شد. او یاد گرفت که طعمه را بگیرد. او مردان را می بلعید.  او کاخ های آنها را شناخت و شهرهای آنها را ویران کرد. از سر و صدای غرش او، زمین با پری ویران شده بود.  سپس ملتها از هر طرف از ولایات به او حمله کردند. تور خود را روی او پهن کردند. او را در گودال آنها بردند.  او را در قفسی با قلاب گذاشتند و نزد پادشاه بابل آوردند. او را به دژهایی آوردند تا دیگر صدایش در کوههای اسرائیل شنیده نشود. 

"" شما  مادر  مانند درخت انگور در خون تو بود که در کنار آب کاشته شده بود. به دلیل آبهای بسیار پربار و پر از شاخه بود.  شاخه های محکمی برای عصای فرمانروایان داشت. قامتشان در میان شاخه های ضخیم بلند شد. آنها با انبوه شاخه هایشان در قدشان دیده می شدند.  اما با عصبانیت کنده شد. به زمین انداخته شد و باد شرقی میوه اش را خشک کرد. شاخه های قوی آن شکسته و پژمرده شد. آتش آنها را در نور گرفت.  اکنون در بیابان، در زمینی خشک و تشنه کاشته شده است.  آتش از شاخه هایش خارج شده است. میوه خود را خورده است، به طوری که در آن شاخه محکمی نیست که عصای فرمانروایی باشد. "این یک نوحه است و برای یک نوحه خواهد بود." حزقیال 19

 

 

 

 

 

 

کلام خداوند به من رسید و گفت:  «پسر انسان، یک معما بگو و حرف بزن  تمثیل  به  خانه  اسرائیل؛  و بگو: «خداوند یهوه چنین می‌گوید: «یک بزرگ  عقاب  با بالهای بزرگ و پرهای دراز و پر پر که رنگهای گوناگون داشت به لبنان آمد و بالای سرو را گرفت.  او بالاترین شاخه های جوان آن را برید و به سرزمینی پر رفت و آمد برد. آن را در شهر بازرگانان کاشت.» او همچنین مقداری از بذر زمین را برداشت و در خاکی پربار کاشت و آن را در کنار آبهای بسیار قرار داد و آن را به عنوان یک گیاه قرار داد.  درخت بید  درخت  رشد کرد و به درخت انگور کم‌قد تبدیل شد که شاخه‌هایش به سمت او می‌چرخید و ریشه‌هایش زیر او بود. پس به درخت انگور تبدیل شد، شاخه‌هایی تولید کرد و شاخه‌ها را بیرون آورد.» «یک بزرگ دیگر نیز وجود داشت  عقاب  با بالهای بزرگ و پرهای زیاد. اینک این انگور ریشه‌های خود را به سوی او خم کرد و شاخه‌های خود را از بسترهای مزرعه‌اش به سوی او بیرون زد تا آن را سیراب کند.  در زمینی نیکو در کنار آبهای فراوان کاشته شد تا شاخ و برگ دهد و ثمر دهد تا انگور خوبی باشد.»  «بگو: «خداوند خداوند چنین می‌گوید: «آیا رستگار می‌شود؟ آیا ریشه‌های آن را نخواهد کشید و میوه‌هایش را نخواهد برد تا پژمرده شود؟ که همه برگهای تازه بهارش پژمرده شوند؟ با بازوی قوی یا افراد زیادی نمی توان آن را از ریشه بیرون آورد.  آری، بنگر که کاشته شود، آیا رونق خواهد یافت؟ آیا وقتی باد شرقی آن را لمس کند، کاملاً پژمرده نخواهد شد؟ در بسترهایی که رشد کرده پژمرده خواهد شد."  و کلام خداوند بر من نازل شد و گفت:  «حالا به خانه سرکش بگو آیا معنی این چیزها را نمی دانی؟ به آنها بگو، اینک، پادشاه  بابل  به اورشلیم آمد و پادشاه و امیران آن را گرفت و به بابل نزد خود آورد.  او مقداری از فرزندان سلطنتی را گرفت و ساخت  میثاق  با او. او را نیز سوگند داد و زورمندان زمین را گرفت.  تا پادشاهی پایین بیاید تا خود را بالا نبرد، بلکه با حفظ پادشاهی خود  میثاق  ممکن است بایستد  اما او با فرستادن سفیران خود به مصر بر ضد او قیام کرد تا اسب‌ها و افراد زیادی به او بدهند. آیا او موفق خواهد شد؟ آیا کسی که چنین کارهایی انجام می دهد فرار می کند؟ آیا او عهد را می شکند و باز هم فرار می کند؟  یَهُوَه خدا می‌گوید: «همانطور که من زنده‌ام، مطمئناً در مکانی که پادشاهی که او را پادشاه کرد و سوگند او را تحقیر کرد و  میثاق  او شکست، حتی با او در وسط  بابل  او خواهد مرد.  فرعون  با ارتش توانا و گروه عظیم خود او را در جنگ یاری نخواهند کرد، هنگامی که تپه ها را می سازند و قلعه هایی می سازند تا بسیاری از افراد را قطع کنند.  زیرا او با شکستن عهد، سوگند را تحقیر کرده است. و اینک، او دست خود را داده بود، و با این حال همه این کارها را انجام داده است. او فرار نخواهد کرد  «بنابراین خداوند یهوه چنین می‌گوید: «تا زنده‌ام، حتماً سوگند خود را که آن را حقیر کرده و مرا بر سر او خواهم آورد.  میثاق  که او شکسته است.  تور خود را بر او خواهم گسترانم و او در دام من گرفتار خواهد شد. او را به بابل خواهم آورد و در آنجا با او به خاطر گناهی که به من کرده است، داوری خواهم کرد.  همه فراریان او در همه گروه هایش به شمشیر خواهند افتاد و کسانی که باقی می مانند به هر بادی پراکنده خواهند شد. آنگاه خواهید دانست که من، خداوند، آن را گفته ام.  «خداوند یهوه چنین می‌گوید: «من نیز مقداری از سر بلند سرو را خواهم کاشت و از بالای شاخه‌های جوان آن یک شاخه نرم می‌چینم و آن را بر بلندی خواهم کاشت. کوه رفیع  آن را در کوه بلند اسرائیل خواهم کاشت. و شاخه‌ها خواهد داد و میوه می‌دهد و سرو خوبی خواهد بود. پرندگان از هر نوع در سایه شاخه های آن ساکن خواهند شد.  جمیع درختان صحرا خواهند دانست که من خداوند، درخت بلند را فرود آوردم، درخت پست را برافراشتم، درخت سبز را خشک کردم و درخت خشک را شکوفا کردم. من، خداوند، گفته‌ام و آن را انجام داده‌ام.» حزقیال 17  

 

 

 

 

به این قوم سرکش بگو  یک تمثیل  و به آنها بگو: این چیزی است که فرمانروا  خداوند  می‌گوید: «در قابلمه را بگذارید.  آن را بریزید و داخل آن آب بریزید. تکه های گوشت، همه تکه های انتخابی - ساق پا و شانه را در آن بریزید. آن را با بهترین این استخوان ها پر کنید؛ گله را انتخاب کنید. زیر آن چوب برای استخوان ها بچینید. ؛ آن را به جوش بیاورید و استخوان های آن را بپزید. حزقیال 24:3-5

 

 

 

وقتی یوتهام  در این مورد گفته شد، او از بالای کوه گریزیم بالا رفت  و برای آنها فریاد زد: «ای ساکنان شکیم، به من گوش دهید تا خدا به شما گوش دهد.  روزی درختان بیرون رفتند تا برای خود پادشاهی مسح کنند. آنها به درخت زیتون گفتند: "پادشاه ما باش." "اما درخت زیتون پاسخ داد: "آیا روغن خود را که به وسیله آن خدایان و انسانها افتخار می کنند، رها کنم تا بر درختان تسلط داشته باشم؟" "بعد درختان هستند؟" به درخت انجیر گفت: "بیا و پادشاه ما باش." "اما درخت انجیر پاسخ داد: "آیا باید از میوه خود، به این خوب و شیرین، دست بردارم تا بر درختان تسلط داشته باشم؟" آنگاه درختان به انگور گفتند. "بیا و پادشاه ما باش."  که هم خدایان و هم انسانها را تشویق می کند تا بر درختان تسلط داشته باشد؟» سرانجام همه درختان به بوته خار گفتند: «بیا و پادشاه ما باش.» بوته خار به درختان گفت: «اگر واقعاً می خواهید. تا مرا به پادشاهی خود مسح کنی، بیا و در سایه من پناه ببر.  اما اگر نه، بگذارید آتش بیرون بیاید  از بوته خار و سروهای لبنان را بخور!  داوران 9: 7-15

 

 

 

سامسون  به تیمنه فرود آمد  و در آنجا زنی جوان فلسطینی را دید.  2  وقتی برگشت، به پدر و مادرش گفت: «یک زن فلسطینی را در تیمنه دیدم. حالا او را برای من به عنوان همسرم بگیر.» پدر و مادرش پاسخ دادند: «آیا در میان بستگان تو یا در میان همه مردم ما زن قابل قبولی نیست؟  حتما باید بری پیش ختنه نشده  فلسطینی ها زن بگیرند؟» اما سامسون به پدرش گفت: «او را برای من بیاور. او برای من مناسب است.»  (والدین او نمی دانستند که این از طرف  خداوند،  که به دنبال فرصتی برای مقابله با فلسطینیان بود.  سامسون با پدر و مادرش به تیمنه رفت. چون به تاکستان های تیمنه نزدیک شدند، ناگهان شیر جوانی به سوی او غرش کرد. روح از  خداوند  با قدرت بر او وارد شد  به طوری که شیر را پاره کرد  با دست خالی چون ممکن بود بز جوانی را دریده باشد. اما او به پدر و مادرش نگفت که چه کرده است. سپس رفت و با آن زن صحبت کرد و از او خوشش آمد. مدتی بعد هنگامی که برای ازدواج با او بازگشت، به لاشه شیر نگاه کرد و در آن انبوهی از زنبورها و مقداری عسل دید.  عسل را با دستانش بیرون آورد و همانطور که می رفت غذا می خورد. وقتی دوباره به پدر و مادرش پیوست، مقداری به آنها داد و آنها هم خوردند. اما او به آنها نگفت که عسل را از لاشه شیر گرفته است. حالا پدرش برای دیدن آن زن پایین رفت. و سامسون در آنجا جشنی برپا کرد،  همانطور که برای مردان جوان مرسوم بود.  وقتی مردم او را دیدند، سی مرد را به همراهی او برگزیدند. سامسون به آنها گفت: "اجازه دهید یک معما به شما بگویم." «اگر می‌توانید جواب من را در هفت روز عید بدهید،  سی جامه کتانی و سی دست لباس به تو می دهم.  اگر نمی توانی جواب من را بگویی، باید سی جامه کتان و سی دست لباس به من بدهی.» گفتند: معمای خود را به ما بگویید. "بیایید آن را بشنویم." او پاسخ داد: «بیرون از خورنده، چیزی برای خوردن. از قوت، چیزی شیرین.» سه روز نتوانستند جواب بدهند. در چهارم[ a ]  روز، آنها به همسر سامسون گفتند: «کواکس  شوهرت معما را برای ما توضیح دهد وگرنه تو و خانواده پدرت را می سوزانیم.  آیا ما را به اینجا دعوت کردی که اموالمان را بدزدی؟» سپس همسر سامسون خود را روی او انداخت و گریه کرد: «از من متنفری! تو واقعا منو دوست نداری  تو به مردم من معما دادی، اما جوابش را به من نگفتی.» او پاسخ داد: «من حتی آن را برای پدر یا مادرم توضیح نداده‌ام، پس چرا باید آن را برای شما توضیح دهم؟»  او تمام هفت روز گریه کرد  از جشن بنابراین در روز هفتم سرانجام به او گفت، زیرا او همچنان به او فشار می آورد. او به نوبه خود معما را برای مردمش توضیح داد. پیش از غروب آفتاب در روز هفتم، مردان شهر به او گفتند: «چه چیزی شیرین تر از عسل؟ چه چیزی قوی تر از شیر؟» سامسون به آنها گفت: "اگر با تلیسه من شخم نمی زدید، معمای مرا حل نمی کردید." سپس روح از  خداوند  با قدرت بر او وارد شد.  او به عسقلان رفت،  سی نفر از مردانشان را زد و همه چیز را از تنشان درآورد و لباسهایشان را به کسانی داد که معما را توضیح داده بودند. سوختن از عصبانیت،  او به خانه پدرش بازگشت.  و زن سامسون را به یکی از یارانش دادند  که او را در جشن شرکت کرده بودند.  داوران 14:14-19

 

 

 

 

 

«خداوند فرستاد  ناتان  به دیوید نزد او آمد و به او گفت: «در یک شهر دو مرد بودند، یکی ثروتمند و دیگری فقیر.  مرد ثروتمند گله و گله بسیار زیادی داشت،  اما مرد فقیر چیزی نداشت، به جز یک بره کوچک میش که خریده بود و بزرگ کرده بود. با او و فرزندانش بزرگ شد. از غذای خود خورد و از جام خود نوشید و در آغوش او دراز کشید و مانند  فرزند دختر  به او.  مسافری نزد آن مرد ثروتمند آمد و او از گله خود و گله خود دریغ کرد تا برای مردی که پیش او آمده بود آماده شود، اما بره فقیر را گرفت و برای مردی که داشت آماده کرد. نزد او بیا.» خشم داوود بر آن مرد شعله ور شد و به ناتان گفت: «همانطور که خداوند زنده است، مردی که این کار را کرده است، سزاوار مرگ است.  او باید بره را چهار برابر بازگرداند، زیرا او این کار را انجام داد و به خاطر اینکه ترحم نداشت!»  ناتان  به داوود گفت: «تو آن مرد هستی. خداوند، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: «تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم و تو را از دست شاؤل رهایی دادم. خشم داوود بر آن مرد شعله‌ور شد. و به ناتان گفت: «همانطور که خداوند زنده است، مردی که این کار را کرده است، سزاوار مرگ است!  او باید بره را چهار برابر بازگرداند، زیرا او این کار را انجام داد و به خاطر اینکه ترحم نداشت!»  ناتان  به داوود گفت: «تو آن مرد هستی. خداوند، خدای اسرائیل چنین می‌گوید: «تو را به پادشاهی اسرائیل مسح کردم و تو را از دست شاؤل رهایی دادم.  خانه ارباب و زنان ارباب را در آغوشت دادم و به تو دادم  خانه  از  اسرائيل  و از یهودا و اگر خیلی کم بود، چیزهای زیادی از این قبیل به شما اضافه می کردم.  چرا کلام خداوند را تحقیر کردید و آنچه را که در نظر او بد است انجام دادید؟ شما زده اید  اوریا  را  هیتی  با شمشیر و همسرش را به همسری خود گرفته و او را با شمشیر به قتل رسانده‌اند  شمشیر  از  فرزندان  از آمون  در حال حاضر بنابراین  شمشیر  هرگز از خانه تو بیرون نخواهد رفت، زیرا مرا تحقیر کردی و گرفتی  اوریا  همسر هیتی که همسر شما باشد.  «خداوند چنین می‌گوید: «اینک من از خانه‌ات بدی را علیه تو برخواهم پاشید، و زنانت را پیش چشمت خواهم گرفت و به همسایه‌ات خواهم داد، و او با زنان تو در خانه می‌خوابد. دیدن این خورشید  زیرا تو مخفیانه این کار را کردی، اما من این کار را در حضور تمامی اسرائیل و در برابر خورشید انجام خواهم داد.»  دیوید  به ناتان گفت: "من به خداوند گناه کردم." ناتان به داوود گفت: «خداوند گناه تو را نیز کنار گذاشته است، تو نخواهی مرد.  اما چون با این کار به دشمنان خداوند فرصت بزرگی دادی تا کفر گویند، فرزندی که برای تو نیز به دنیا می‌آید قطعاً خواهد مرد.»  ناتان  به خانه اش رفت خداوند فرزندی را که زن اوریا برای داوود زاییده بود زد و بسیار بیمار شد.  دیوید  از این رو از خدا برای کودک التماس کرد. و داود روزه گرفت و داخل شد و همه را دراز کشید  شب  روی زمین.  بزرگان او  خانه  در کنار او برخاست تا او را از زمین بلند کند، اما نخواست و نخورد  نان  با آنها.  در روز هفتم کودک مرد. خادمان داوود ترسیدند که به او بگویند که کودک مرده است، زیرا گفتند: "اینک، در حالی که کودک هنوز زنده بود، با او صحبت کردیم و او به صدای ما گوش نکرد، پس چگونه به خود آسیب برساند، اگر به او می گوییم که بچه مرده است؟»  اما کی  دیوید  داوود دید که خادمانش با هم نجوا می کنند، متوجه شد که کودک مرده است. و داود به خادمان خود گفت: "آیا کودک مرده است؟" گفتند: مرده است.  سپس  دیوید  از زمین برخاست و شستشو داد و خود را مسح کرد و لباس خود را تغییر داد. و به خانه خداوند آمد و عبادت کرد. سپس به خانه خود آمد; و چون درخواست کرد، قرار گرفتند  نان  قبل از او، و او خورد.  آنگاه خادمانش به او گفتند: این چه کاری است که کردی، تا زمانی که کودک زنده بود برای او روزه گرفتی و گریه کردی، اما وقتی کودک مرد، برخاستی و نان خوردی.  او گفت: "در حالی که کودک زنده بود، روزه گرفتم و گریه کردم، زیرا گفتم: "چه کسی می داند که آیا خداوند به من رحم نمی کند تا کودک زنده بماند؟"  ولی الان مرده چرا روزه بگیرم؟ آیا می توانم او را دوباره برگردانم؟ من نزد او می روم، اما او پیش من برنمی گردد».  دیوید  دلداری داد  بثشبه  همسرش، و نزد او رفت و با او دراز کشید. او پسری به دنیا آورد و او را سلیمان نامید. خداوند او را دوست داشت.  و او توسط دست فرستاد  ناتان  نبی، و او را به خاطر خداوند جدیدیا نامید.  اکنون یوآب با آن جنگید  رابه  از  فرزندان  از عمون، و شهر سلطنتی را گرفت.  یوآب قاصدی نزد داود فرستاد و گفت: «من با رابه جنگیده‌ام، آری، شهر آب‌ها را گرفته‌ام.  پس اکنون بقیه مردم را جمع کنید و در مقابل شهر اردو زده، آن را بگیرید. مبادا شهر را بگیرم و به نام من خوانده شود.»  دیوید  همه مردم را جمع کرد و به رابه رفت و با آن جنگید و آن را گرفت.  او را گرفت  تاج پادشاهی  پادشاه خود را از سر او. و وزن آن یک بود  استعداد  از طلا، و در آن سنگهای قیمتی بود. و بر سر داوود گذاشته شد. او مقدار زیادی غارت از شهر بیرون آورد.  او افرادی را که در آن بودند بیرون آورد و آنها را زیر اره ها و زیر کلنگ های آهنی و زیر تبرهای آهنی گذاشت و آنها را از میان آن ها عبور داد.  آجر  کوره و او این کار را با تمام شهرهای کشور انجام داد  فرزندان  از آمون سپس  دیوید  و تمام مردم به اورشلیم بازگشتند.  2 سموئیل 12  

 

 

 

 

 

اکنون یوآب پسر  زرویا  متوجه شدم که قلب پادشاه به ابشالوم است.  یوآب به تکوآ فرستاد و حکیمی را آورد  زن  از آنجا به او گفت: «لطفاً مانند یک عزادار رفتار کن و بپوش  عزاداری  لطفاً لباس بپوشید و خود را به روغن مسح نکنید، بلکه مانند زنی باشید که مدتها برای مردگان سوگواری کرده است.  نزد پادشاه برو و با او چنین سخن بگو.» پس یوآب این سخنان را در دهان او گذاشت.  وقتی که  زن  از  تکوا  با پادشاه صحبت کرد، او به روی زمین افتاد و احترام کرد و گفت: "ای شاه کمک کن!"  پادشاه به او گفت: "درد تو چیست؟" او پاسخ داد: «به راستی که من بیوه هستم و شوهرم مرده است.  شما  خدمتگزار  دو پسر داشت و هر دو با هم در صحرا جنگیدند و کسی نبود که آنها را از هم جدا کند، اما یکی به دیگری ضربه زد و او را کشت.  اینک همه اهل بیت علیه بنده تو قیام کرده و می گویند: هر که برادرش را زد، او را نجات بده تا جان برادرش را که او کشته است بکشیم و وارث را نیز هلاک کنیم. بنابراین زغال سنگی که از من باقی مانده بود را خاموش می‌کردند و برای شوهرم نه نامی می‌ماندند و نه باقی‌مانده‌ای بر روی زمین».  پادشاه به زن گفت: «به خانه خود برو و من در مورد تو فرمان خواهم داد.»  در  زن  از  تکوا  به پادشاه گفت: ای سرورم، ای پادشاه، گناه بر من و خاندان پدرم باد و پادشاه و او.  تخت پادشاهی  بی گناه باش."  پادشاه گفت: هر که به تو چیزی گفت او را نزد من بیاور تا دیگر تو را اذیت نکند.  سپس او گفت: «لطفاً اجازه دهید پادشاه یهوه خدای شما را که انتقام‌گیرنده است، به یاد آورد  خون  دیگر او را هلاک نکن، مبادا پسرم را هلاک کنند.» او گفت: «همانطور که خداوند زنده است، یک تار مو از پسرت به زمین نخواهد افتاد.»  سپس  زن  گفت: "لطفا اجازه دهید  خدمتگزار  یک کلمه به آقای من پادشاه بگو.» او گفت: «بگو.  در  زن  گفت: «پس چرا چنین چیزی را بر ضد قوم خدا تدبیر کرده‌اید؟ زیرا پادشاه با گفتن این سخن مانند کسی است که گناهکار است، زیرا پادشاه تبعید شده خود را به خانه بازنمی‌گرداند.  زیرا ما باید بمیریم و مانند آبی هستیم که بر زمین ریخته شده و دیگر نمی توان آن را جمع کرد. نه خدا زندگی را از بین می برد، بلکه ابزاری می اندیشد که تبعید شده از او رانده نشود.  پس چون آمده ام تا این سخن را به آقایم پادشاه بگویم، به این دلیل است که مردم مرا ترسانده اند. شما  خدمتگزار  گفت: اکنون با پادشاه صحبت خواهم کرد. ممکن است پادشاه به درخواست خدمتکار خود عمل کند.  زیرا پادشاه خواهد شنید تا او را رهایی بخشد  خدمتگزار  از دست مردی که من و پسرم را با هم از ارث خدا هلاک کند.  سپس شما  خدمتگزار  گفت: "لطفاً اجازه دهید کلام آقای من پادشاه آرام شود. برای به عنوان یک  فرشته  خداوند، پادشاه من نیز خوب و بد را تشخیص می دهد. خداوند، خدای تو، با تو باشد.»  سپس پادشاه به زن پاسخ داد: لطفاً چیزی را از من پنهان مکن که از تو می خواهم. در  زن  گفت: اجازه دهید آقای من پادشاه اکنون صحبت کند.  پادشاه گفت: "آیا دست یوآب در همه اینها با توست؟" در  زن پاسخ داد: «ای سرور من، تا جان تو زنده است، هیچ کس نمی تواند از آنچه آقای من پادشاه گفته است به راست یا چپ برگردد.  خدمتگزار  یوآب مرا اصرار کرد و همه این سخنان را در دهان بنده تو گذاشت.  برای تغییر چهره این موضوع را دارد  خدمتگزار  یوآب این کار را کرد. پروردگار من حکیم است، به حکمت یک  فرشته  خدا، تا همه چیز را در زمین بداند.»  پادشاه به یوآب گفت: «اینک من این کار را کردم. پس برو و آن جوان را بیاور.  ابشالوم  بازگشت."  یوآب با صورت بر زمین افتاد و احترام کرد و پادشاه را برکت داد. یوآب گفت: «امروز تو  خدمتگزار  می‌داند که در نظر تو، ای سرور من، پادشاه، از این جهت که پادشاه خواسته‌ی خادم خود را به جا آورده است، فیض یافتم.»  پس یوآب برخاست و به گشور رفت و آورد  ابشالوم  به اورشلیم  پادشاه گفت: بگذار به خانه خود بازگردد، اما صورت من را نبیند. بنابراین  ابشالوم  به خانه خود بازگشت و چهره پادشاه را ندید.  در حال حاضر در همه  اسرائيل  هیچ کس نبود که به اندازه او مورد تحسین قرار گیرد  ابشالوم برای زیبایی اش. از کف پایش حتی تا  تاج پادشاهی  سرش هیچ نقصی نداشت.  هنگامی که موی سر خود را کوتاه کرد (اکنون آخر هر سال بود که آن را کوتاه می کرد؛ چون بر او سنگینی می کرد پس آن را کوتاه می کرد). موی سر خود را بعد از وزن پادشاه دویست مثقال وزن کرد.  از ابشالوم سه پسر و یک دختر به نام تامار به دنیا آمد. او یک .. بود  زن  با چهره ای زیبا  ابشالوم  دو سال کامل در اورشلیم زندگی کرد و چهره پادشاه را ندید.  سپس  ابشالوم  یوآب فرستاد تا او را نزد پادشاه بفرستد، اما او نخواست نزد او بیاید. بعد بار دوم فرستاد اما حاضر نشد.  پس به خادمان خود گفت: «اینک مزرعه یوآب نزدیک مزرعه من است و او دارد  جو  آنجا. برو و آن را آتش بزن.» پس خادمان ابشالوم مزرعه را آتش زدند.  سپس یوآب برخاست و به خود آمد  ابشالوم  به خانه او رفت و به او گفت: "چرا خادمان تو مزرعه مرا آتش زدند؟"  ابشالوم  یوآب جواب داد: «اینک نزد تو فرستادم و گفتم: «بیا اینجا تا تو را نزد پادشاه بفرستم تا بگویم: «چرا از گشور آمده‌ام؟ برای من بهتر است هنوز آنجا باشم. پس اجازه دهید چهره پادشاه را ببینم و اگر در من گناهی است، مرا بکشد.»  پس یوآب نزد پادشاه آمد و به او گفت. و چون ابشالوم را خواند، نزد پادشاه آمد و در برابر پادشاه به روی زمین تعظیم کرد. و پادشاه ابشالوم را بوسید. 2 سموئیل 14  

 

 

 

 

 

به قول  خداوند  یکی از هیئت پیامبران  به همراهش گفت: با سلاحت مرا بزن، اما او نپذیرفت. پس پیغمبر فرمود: «چون اطاعت نکردی  پروردگارا به محض اینکه از من یک شیر جا گذاشتی  تو را خواهد کشت.» و پس از رفتن آن مرد، شیری او را یافت و او را کشت. پیامبر مرد دیگری را پیدا کرد و گفت: لطفاً مرا بزن. پس مرد او را زد و زخمی کرد.  سپس پیامبر رفت و کنار جاده به انتظار پادشاه ایستاد. او خود را در حالی که هدبندش را روی چشمانش انداخته بود، پنهان کرد.  هنگامی که پادشاه از آنجا عبور می کرد، پیامبر او را صدا زد: «خدمت تو به میدان جنگ رفت و شخصی با اسیری نزد من آمد و گفت: این مرد را نگهبان. اگر او گم شده باشد، زندگی شما برای زندگی او خواهد بود،  یا باید یک استعداد نقره بپردازی.  در حالی که خدمتکارت اینجا و آنجا مشغول بود، آن مرد ناپدید شد.» "این جمله شماست"  پادشاه اسرائیل گفت. "خودت این را تلفظ کردی." سپس پیامبر به سرعت سربند را از چشمانش برداشت و پادشاه بنی اسرائیل او را به عنوان یکی از پیامبران شناخت. او به پادشاه گفت: «این همان چیزی است  خداوند  می گوید: "شما  مردی را آزاد کردم که تصمیم گرفته بودم بمیرد. بنابراین زندگی شما برای زندگی اوست،  قوم تو برای قومش.»  عبوس و عصبانی،  پادشاه اسرائیل به قصر خود در سامره رفت. اول پادشاهان 20:35-40

 

 

 

‘“This is what the kingdom of God is like. A man scatters seed on the ground. Night and day, whether he sleeps or gets up, the seed sprouts and grows, though he does not know how. All by itself the soil produces grain—first the stalk, then the head, then the full kernel in the head. As soon as the grain is ripe, he puts the sickle to it, because the harvest has come.”’ Mark 4:26-29


 

“Two people owed money to a certain moneylender. One owed him five hundred denarii, and the other fifty. Neither of them had the money to pay him back, so he forgave the debts of both. Now which of them will love him more?”  Simon replied, “I suppose the one who had the bigger debt forgiven.” “You have judged correctly,” Jesus said. Luke 7:41-43


 

‘ “You are the light of the world. A town built on a hill cannot be hidden. 15 Neither do people light a lamp and put it under a bowl. Instead they put it on its stand, and it gives light to everyone in the house.’ Mathew 5:14-15


 

‘On one occasion an expert in the law stood up to test Jesus. “Teacher,” he asked, “what must I do to inherit eternal life?  “What is written in the Law?” he replied. “How do you read it?” He answered, “‘Love the Lord your God with all your heart and with all your soul and with all your strength and with all your mind]; and, ‘Love your neighbor as yourself.’ “You have answered correctly,” Jesus replied. “Do this and you will live.”But he wanted to justify himself, so he asked Jesus, “And who is my neighbour?”  In reply Jesus said: “A man was going down from Jerusalem to Jericho, when he was attacked by robbers. They stripped him of his clothes, beat him and went away, leaving him half dead.  A priest happened to be going down the same road, and when he saw the man, he passed by on the other side. So too, a Levite, when he came to the place and saw him, passed by on the other side. 33 But a Samaritan, as he traveled, came where the man was; and when he saw him, he took pity on him. He went to him and bandaged his wounds, pouring on oil and wine. Then he put the man on his own donkey, brought him to an inn and took care of him.  The next day he took out two denarii and gave them to the innkeeper. ‘Look after him,’ he said, ‘and when I return, I will reimburse you for any extra expense you may have.’  “Which of these three do you think was a neighbor to the man who fell into the hands of robbers?”  The expert in the law replied, “The one who had mercy on him.” Jesus told him, “Go and do likewise.”’ Luke 10:25-37


 

'Then Jesus said to them, “Suppose you have a friend, and you go to him at midnight and say, ‘Friend, lend me three loaves of bread; a friend of mine on a journey has come to me, and I have no food to offer him.’ And suppose the one inside answers, ‘Don’t bother me. The door is already locked, and my children and I are in bed. I can’t get up and give you anything.’ I tell you, even though he will not get up and give you the bread because of friendship, yet because of your shameless audacity[a] he will surely get up and give you as much as you need. Luke 11:5-8


 

 “Therefore everyone who hears these words of mine and puts them into practice is like a wise man who built his house on the rock. 25 The rain came down, the streams rose, and the winds blew and beat against that house; yet it did not fall, because it had its foundation on the rock. 26 But everyone who hears these words of mine and does not put them into practice is like a foolish man who built his house on sand. 27 The rain came down, the streams rose, and the winds blew and beat against that house, and it fell with a great crash.” Matthew 7:24-27

 

6 “No one sews a patch of unshrunk cloth on an old garment, for the patch will pull away from the garment, making the tear worse. 17 Neither do people pour new wine into old wineskins. If they do, the skins will burst; the wine will run out and the wineskins will be ruined. No, they pour new wine into new wineskins, and both are preserved.” Mathew 9:16-17

 

Or again, how can anyone enter a strong man’s house and carry off his possessions unless he first ties up the strong man? Then he can plunder his house. Mathew 12:29

 

'... “A farmer went out to sow his seed. 4 As he was scattering the seed, some fell along the path, and the birds came and ate it up. Some fell on rocky places, where it did not have much soil. It sprang up quickly, because the soil was shallow. But when the sun came up, the plants were scorched, and they withered because they had no root. Other seed fell among thorns, which grew up and choked the plants. Still other seed fell on good soil, where it produced a crop—a hundred, sixty or thirty times what was sown. Whoever has ears, let them hear.”' Mathew 13:3-9

 

'... “The kingdom of heaven is like a man who sowed good seed in his field. But while everyone was sleeping, his enemy came and sowed weeds among the wheat, and went away. When the wheat sprouted and formed heads, then the weeds also appeared. “The owner’s servants came to him and said, ‘Sir, didn’t you sow good seed in your field? Where then did the weeds come from?' “‘An enemy did this,’ he replied. “The servants asked him, ‘Do you want us to go and pull them up? “‘No,’ he answered, ‘because while you are pulling the weeds, you may uproot the wheat with them. Let both grow together until the harvest. At that time I will tell the harvesters: First collect the weeds and tie them in bundles to be burned; then gather the wheat and bring it into my barn.’” Mathew 13:24-30

 

'...“A man had a fig tree growing in his vineyard, and he went to look for fruit on it but did not find any. So he said to the man who took care of the vineyard, ‘For three years now I’ve been coming to look for fruit on this fig tree and haven’t found any. Cut it down! Why should it use up the soil?’ “‘Sir,’ the man replied, ‘leave it alone for one more year, and I’ll dig around it and fertilize it. If it bears fruit next year, fine! If not, then cut it down.’” Luke 13:6-9

 

'... “The kingdom of heaven is like a mustard seed, which a man took and planted in his field. Though it is the smallest of all seeds, yet when it grows, it is the largest of garden plants and becomes a tree, so that the birds come and perch in its branches.”' Mathew 13:31-32

 

'... “The kingdom of heaven is like yeast that a woman took and mixed into about sixty pounds[a] of flour until it worked all through the dough.” Mathew 13:33

 

'...Again, the kingdom of heaven is like a merchant looking for fine pearls. When he found one of great value, he went away and sold everything he had and bought it.' Matthew 13:45-46

 

 '“Once again, the kingdom of heaven is like a net that was let down into the lake and caught all kinds of fish. When it was full, the fishermen pulled it up on the shore. Then they sat down and collected the good fish in baskets, but threw the bad away. This is how it will be at the end of the age. The angels will come and separate the wicked from the righteous and throw them into the blazing furnace, where there will be weeping and gnashing of teeth. Matthew 13:47-50

 

'The kingdom of heaven is like treasure hidden in a field. When a man found it, he hid it again, and then in his joy went and sold all he had and bought that field.' Mathew 13:44

 

'“See that you do not despise one of these little ones. For I tell you that their angels in heaven always see the face of my Father in heaven. “What do you think? If a man owns a hundred sheep, and one of them wanders away, will he not leave the ninety-nine on the hills and go to look for the one that wandered off? And if he finds it, truly I tell you, he is happier about that one sheep than about the ninety-nine that did not wander off. In the same way your Father in heaven is not willing that any of these little ones should perish.' Mathew 18:10-14


 

'...Therefore, the kingdom of heaven is like a king who wanted to settle accounts with his servants. As he began the settlement, a man who owed him ten thousand bags of gold[a] was brought to him. Since he was not able to pay, the master ordered that he and his wife and his children and all that he had be sold to repay the debt. “At this the servant fell on his knees before him. ‘Be patient with me,’ he begged, ‘and I will pay back everything.’ The servant’s master took pity on him, canceled the debt and let him go. “But when that servant went out, he found one of his fellow servants who owed him a hundred silver coins. He grabbed him and began to choke him. ‘Pay back what you owe me!’ he demanded. “His fellow servant fell to his knees and begged him, ‘Be patient with me, and I will pay it back.’

 “But he refused. Instead, he went off and had the man thrown into prison until he could pay the debt. When the other servants saw what had happened, they were outraged and went and told their master everything that had happened. “Then the master called the servant in. ‘You wicked servant,’ he said, ‘I canceled all that debt of yours because you begged me to. Shouldn’t you have had mercy on your fellow servant just as I had on you?’  In anger his master handed him over to the jailers to be tortured, until he should pay back all he owed. “This is how my heavenly Father will treat each of you unless you forgive your brother or sister from your heart.” Matthew 18:23-35


 

'“Suppose one of you wants to build a tower. Won’t you first sit down and estimate the cost to see if you have enough money to complete it? For if you lay the foundation and are not able to finish it, everyone who sees it will ridicule you,  saying, ‘This person began to build and wasn’t able to finish.’ “Or suppose a king is about to go to war against another king. Won’t he first sit down and consider whether he is able with ten thousand men to oppose the one coming against him with twenty thousand? If he is not able, he will send a delegation while the other is still a long way off and will ask for terms of peace. In the same way, those of you who do not give up everything you have cannot be my disciples.' Luke 14:28-33

 

' “Or suppose a woman has ten silver coins and loses one. Doesn’t she light a lamp, sweep the house and search carefully until she finds it? And when she finds it, she calls her friends and neighbors together and says, ‘Rejoice with me; I have found my lost coin.’ Luke 15:8-9


 

'... “There was a man who had two sons. The younger one said to his father, ‘Father, give me my share of the estate.’ So he divided his property between them. “Not long after that, the younger son got together all he had, set off for a distant country and there squandered his wealth in wild living. After he had spent everything, there was a severe famine in that whole country, and he began to be in need. So he went and hired himself out to a citizen of that country, who sent him to his fields to feed pigs. He longed to fill his stomach with the pods that the pigs were eating, but no one gave him anything. “When he came to his senses, he said, ‘How many of my father’s hired servants have food to spare, and here I am starving to death! I will set out and go back to my father and say to him: Father, I have sinned against heaven and against you. I am no longer worthy to be called your son; make me like one of your hired servants.’ 20 So he got up and went to his father. “But while he was still a long way off, his father saw him and was filled with compassion for him; he ran to his son, threw his arms around him and kissed him. “The son said to him, ‘Father, I have sinned against heaven and against you. I am no longer worthy to be called your son.’“But the father said to his servants, ‘Quick! Bring the best robe and put it on him. Put a ring on his finger and sandals on his feet. Bring the fattened calf and kill it. Let’s have a feast and celebrate. For this son of mine was dead and is alive again; he was lost and is found.’ So they began to celebrate. “Meanwhile, the older son was in the field. When he came near the house, he heard music and dancing. So he called one of the servants and asked him what was going on. ‘Your brother has come,’ he replied, ‘and your father has killed the fattened calf because he has him back safe and sound.’ “The older brother became angry and refused to go in. So his father went out and pleaded with him.  But he answered his father, ‘Look! All these years I’ve been slaving for you and never disobeyed your orders. Yet you never gave me even a young goat so I could celebrate with my friends. But when this son of yours who has squandered your property with prostitutes comes home, you kill the fattened calf for him!’ “‘My son,’ the father said, ‘you are always with me, and everything I have is yours. But we had to celebrate and be glad, because this brother of yours was dead and is alive again; he was lost and is found.’” Luke 15:11-32


 

'“There was a rich man whose manager was accused of wasting his possessions. So he called him in and asked him, ‘What is this I hear about you? Give an account of your management, because you cannot be manager any longer.’“The manager said to himself, ‘What shall I do now? My master is taking away my job. I’m not strong enough to dig, and I’m ashamed to beg— I know what I’ll do so that, when I lose my job here, people will welcome me into their houses.’ “So he called in each one of his master’s debtors. He asked the first, ‘How much do you owe my master?’ “‘Nine hundred gallons[a] of olive oil,’ he replied. “The manager told him, ‘Take your bill, sit down quickly, and make it four hundred and fifty.’ “Then he asked the second, ‘And how much do you owe?’“‘A thousand bushels[b] of wheat,’ he replied.

“He told him, ‘Take your bill and make it eight hundred.’ “The master commended the dishonest manager because he had acted shrewdly. For the people of this world are more shrewd in dealing with their own kind than are the people of the light.  I tell you, use worldly wealth to gain friends for yourselves, so that when it is gone, you will be welcomed into eternal dwellings “Whoever can be trusted with very little can also be trusted with much, and whoever is dishonest with very little will also be dishonest with much. So if you have not been trustworthy in handling worldly wealth, who will trust you with true riches? And if you have not been trustworthy with someone else’s property, who will give you property of your own? “No one can serve two masters. Either you will hate the one and love the other, or you will be devoted to the one and despise the other. You cannot serve both God and money.” Luke 16:1-13


 

“There was a rich man who was dressed in purple and fine linen and lived in luxury every day. At his gate was laid a beggar named Lazarus, covered with sores and longing to eat what fell from the rich man’s table. Even the dogs came and licked his sores.“The time came when the beggar died and the angels carried him to Abraham’s side. The rich man also died and was buried. In Hades, where he was in torment, he looked up and saw Abraham far away, with Lazarus by his side. So he called to him, ‘Father Abraham, have pity on me and send Lazarus to dip the tip of his finger in water and cool my tongue, because I am in agony in this fire.’ “But Abraham replied, ‘Son, remember that in your lifetime you received your good things, while Lazarus received bad things, but now he is comforted here and you are in agony. And besides all this, between us and you a great chasm has been set in place, so that those who want to go from here to you cannot, nor can anyone cross over from there to us.’ “He answered, ‘Then I beg you, father, send Lazarus to my family, for I have five brothers. Let him warn them, so that they will not also come to this place of torment.’

“Abraham replied, ‘They have Moses and the Prophets; let them listen to them.’ “‘No, father Abraham,’ he said, ‘but if someone from the dead goes to them, they will repent.’ “He said to him, ‘If they do not listen to Moses and the Prophets, they will not be convinced even if someone rises from the dead.’” Luke 16:19-31


 

'...“Suppose one of you has a servant plowing or looking after the sheep. Will he say to the servant when he comes in from the field, ‘Come along now and sit down to eat’? 8 Won’t he rather say, ‘Prepare my supper, get yourself ready and wait on me while I eat and drink; after that you may eat and drink’? 9 Will he thank the servant because he did what he was told to do? 10 So you also, when you have done everything you were told to do, should say, ‘We are unworthy servants; we have only done our duty.’”' Luke 17:7-10


 

'...“In a certain town there was a judge who neither feared God nor cared what people thought. And there was a widow in that town who kept coming to him with the plea, ‘Grant me justice against my adversary.’ “For some time he refused. But finally he said to himself, ‘Even though I don’t fear God or care what people think, yet because this widow keeps bothering me, I will see that she gets justice, so that she won’t eventually come and attack me!’”And the Lord said, “Listen to what the unjust judge says. And will not God bring about justice for his chosen ones, who cry out to him day and night? Will he keep putting them off? I tell you, he will see that they get justice, and quickly. However, when the Son of Man comes, will he find faith on the earth?” Luke 18:1-8


 

'... “Two men went up to the temple to pray, one a Pharisee and the other a tax collector.  The Pharisee stood by himself and prayed: ‘God, I thank you that I am not like other people—robbers, evildoers, adulterers—or even like this tax collector.  I fast twice a week and give a tenth of all I get.’ “But the tax collector stood at a distance. He would not even look up to heaven, but beat his breast and said, ‘God, have mercy on me, a sinner.’ “I tell you that this man, rather than the other, went home justified before God. For all those who exalt themselves will be humbled, and those who humble themselves will be exalted.” Luke 18:9-14


 

'...“For the kingdom of heaven is like a landowner who went out early in the morning to hire workers for his vineyard. He agreed to pay them a denarius[a] for the day and sent them into his vineyard. “About nine in the morning he went out and saw others standing in the marketplace doing nothing. He told them, ‘You also go and work in my vineyard, and I will pay you whatever is right.’ So they went. “He went out again about noon and about three in the afternoon and did the same thing. About five in the afternoon he went out and found still others standing around. He asked them, ‘Why have you been standing here all day long doing nothing?’ “‘Because no one has hired us,’ they answered.

“He said to them, ‘You also go and work in my vineyard.’ “When evening came, the owner of the vineyard said to his foreman, ‘Call the workers and pay them their wages, beginning with the last ones hired and going on to the first.’

“The workers who were hired about five in the afternoon came and each received a denarius. So when those came who were hired first, they expected to receive more. But each one of them also received a denarius. When they received it, they began to grumble against the landowner. ‘These who were hired last worked only one hour,’ they said, ‘and you have made them equal to us who have borne the burden of the work and the heat of the day.’ “But he answered one of them, ‘I am not being unfair to you, friend. Didn’t you agree to work for a denarius? Take your pay and go. I want to give the one who was hired last the same as I gave you. Don’t I have the right to do what I want with my own money? Or are you envious because I am generous?’ “So the last will be first, and the first will be last.”  Matthew 20:1-16


 

“What do you think? There was a man who had two sons. He went to the first and said, ‘Son, go and work today in the vineyard.’ “‘I will not,’ he answered, but later he changed his mind and went. “Then the father went to the other son and said the same thing. He answered, ‘I will, sir,’ but he did not go. “Which of the two did what his father wanted?”

“The first,” they answered. Jesus said to them, “Truly I tell you, the tax collectors and the prostitutes are entering the kingdom of God ahead of you.  For John came to you to show you the way of righteousness, and you did not believe him, but the tax collectors and the prostitutes did. And even after you saw this, you did not repent and believe him.  Matthew 21:28-32


 

'...“Listen to another parable: There was a landowner who planted a vineyard. He put a wall around it, dug a winepress in it and built a watchtower. Then he rented the vineyard to some farmers and moved to another place. When the harvest time approached, he sent his servants to the tenants to collect his fruit.“The tenants seized his servants; they beat one, killed another, and stoned a third. Then he sent other servants to them, more than the first time, and the tenants treated them the same way. Last of all, he sent his son to them. ‘They will respect my son,’ he said. “But when the tenants saw the son, they said to each other, ‘This is the heir. Come, let’s kill him and take his inheritance.’  So they took him and threw him out of the vineyard and killed him. “Therefore, when the owner of the vineyard comes, what will he do to those tenants?” “He will bring those wretches to a wretched end,” they replied, “and he will rent the vineyard to other tenants, who will give him his share of the crop at harvest time.” Matthew 21:33-41



 

'...“The kingdom of heaven is like a king who prepared a wedding banquet for his son. He sent his servants to those who had been invited to the banquet to tell them to come, but they refused to come.“Then he sent some more servants and said, ‘Tell those who have been invited that I have prepared my dinner: My oxen and fattened cattle have been butchered, and everything is ready. Come to the wedding banquet.’ “But they paid no attention and went off—one to his field, another to his business. The rest seized his servants, mistreated them and killed them. The king was enraged. He sent his army and destroyed those murderers and burned their city. “Then he said to his servants, ‘The wedding banquet is ready, but those I invited did not deserve to come. So go to the street corners and invite to the banquet anyone you find.’ So the servants went out into the streets and gathered all the people they could find, the bad as well as the good, and the wedding hall was filled with guests. “But when the king came in to see the guests, he noticed a man there who was not wearing wedding clothes. He asked, ‘How did you get in here without wedding clothes, friend?’ The man was speechless. “Then the king told the attendants, ‘Tie him hand and foot, and throw him outside, into the darkness, where there will be weeping and gnashing of teeth.’ “For many are invited, but few are chosen.”   Matthew 22:1-14



 

 '...“Now learn this lesson from the fig tree: As soon as its twigs get tender and its leaves come out, you know that summer is near. Even so, when you see all these things, you know that it is near, right at the door. Truly I tell you, this generation will certainly not pass away until all these things have happened. Heaven and earth will pass away, but my words will never pass away.'  Matthew 24:32-35


 

“Therefore keep watch, because you do not know on what day your Lord will come. But understand this: If the owner of the house had known at what time of night the thief was coming, he would have kept watch and would not have let his house be broken into. So you also must be ready, because the Son of Man will come at an hour when you do not expect him. “Who then is the faithful and wise servant, whom the master has put in charge of the servants in his household to give them their food at the proper time? It will be good for that servant whose master finds him doing so when he returns. Truly I tell you, he will put him in charge of all his possessions. But suppose that servant is wicked and says to himself, ‘My master is staying away a long time,’ and he then begins to beat his fellow servants and to eat and drink with drunkards. The master of that servant will come on a day when he does not expect him and at an hour he is not aware of. He will cut him to pieces and assign him a place with the hypocrites, where there will be weeping and gnashing of teeth. Matthew 24:42-51


 

“At that time the kingdom of heaven will be like ten virgins who took their lamps and went out to meet the bridegroom. Five of them were foolish and five were wise. The foolish ones took their lamps but did not take any oil with them. The wise ones, however, took oil in jars along with their lamps. The bridegroom was a long time in coming, and they all became drowsy and fell asleep. “At midnight the cry rang out: ‘Here’s the bridegroom! Come out to meet him!’ “Then all the virgins woke up and trimmed their lamps. The foolish ones said to the wise, ‘Give us some of your oil; our lamps are going out.’ “‘No,’ they replied, ‘there may not be enough for both us and you. Instead, go to those who sell oil and buy some for yourselves.’ “But while they were on their way to buy the oil, the bridegroom arrived. The virgins who were ready went in with him to the wedding banquet. And the door was shut. “Later the others also came. ‘Lord, Lord,’ they said, ‘open the door for us!’ “But he replied, ‘Truly I tell you, I don’t know you.’ “Therefore keep watch, because you do not know the day or the hour.  Matthew 25:1-13


 

 “Again, it will be like a man going on a journey, who called his servants and entrusted his wealth to them. To one he gave five bags of gold, to another two bags, and to another one bag, each according to his ability. Then he went on his journey. The man who had received five bags of gold went at once and put his money to work and gained five bags more. So also, the one with two bags of gold gained two more. But the man who had received one bag went off, dug a hole in the ground and hid his master’s money. “After a long time the master of those servants returned and settled accounts with them. The man who had received five bags of gold brought the other five. ‘Master,’ he said, ‘you entrusted me with five bags of gold. See, I have gained five more.’ “His master replied, ‘Well done, good and faithful servant! You have been faithful with a few things; I will put you in charge of many things. Come and share your master’s happiness!’

“The man with two bags of gold also came. ‘Master,’ he said, ‘you entrusted me with two bags of gold; see, I have gained two more.’ “His master replied, ‘Well done, good and faithful servant! You have been faithful with a few things; I will put you in charge of many things. Come and share your master’s happiness!’ “Then the man who had received one bag of gold came. ‘Master,’ he said, ‘I knew that you are a hard man, harvesting where you have not sown and gathering where you have not scattered seed. So I was afraid and went out and hid your gold in the ground. See, here is what belongs to you.’ “His master replied, ‘You wicked, lazy servant! So you knew that I harvest where I have not sown and gather where I have not scattered seed? Well then, you should have put my money on deposit with the bankers, so that when I returned I would have received it back with interest. “‘So take the bag of gold from him and give it to the one who has ten bags. For whoever has will be given more, and they will have an abundance. Whoever does not have, even what they have will be taken from them. And throw that worthless servant outside, into the darkness, where there will be weeping and gnashing of teeth.’  Matthew 25:14-30


 

“When the Son of Man comes in his glory, and all the angels with him, he will sit on his glorious throne. All the nations will be gathered before him, and he will separate the people one from another as a shepherd separates the sheep from the goats. He will put the sheep on his right and the goats on his left. “Then the King will say to those on his right, ‘Come, you who are blessed by my Father; take your inheritance, the kingdom prepared for you since the creation of the world. For I was hungry and you gave me something to eat, I was thirsty and you gave me something to drink, I was a stranger and you invited me in, I needed clothes and you clothed me, I was sick and you looked after me, I was in prison and you came to visit me.’ “Then the righteous will answer him, ‘Lord, when did we see you hungry and feed you, or thirsty and give you something to drink? When did we see you a stranger and invite you in, or needing clothes and clothe you? When did we see you sick or in prison and go to visit you?’ “The King will reply, ‘Truly I tell you, whatever you did for one of the least of these brothers and sisters of mine, you did for me.’ “Then he will say to those on his left, ‘Depart from me, you who are cursed, into the eternal fire prepared for the devil and his angels. For I was hungry and you gave me nothing to eat, I was thirsty and you gave me nothing to drink, I was a stranger and you did not invite me in, I needed clothes and you did not clothe me, I was sick and in prison and you did not look after me.’ “They also will answer, ‘Lord, when did we see you hungry or thirsty or a stranger or needing clothes or sick or in prison, and did not help you?’ “He will reply, ‘Truly I tell you, whatever you did not do for one of the least of these, you did not do for me.’ “Then they will go away to eternal punishment, but the righteous to eternal life.” Matthew 25:31-46


 

“When someone invites you to a wedding feast, do not take the place of honor, for a person more distinguished than you may have been invited. If so, the host who invited both of you will come and say to you, ‘Give this person your seat.’ Then, humiliated, you will have to take the least important place. But when you are invited, take the lowest place, so that when your host comes, he will say to you, ‘Friend, move up to a better place.’ Then you will be honored in the presence of all the other guests. For all those who exalt themselves will be humbled, and those who humble themselves will be exalted.” Then Jesus said to his host, “When you give a luncheon or dinner, do not invite your friends, your brothers or sisters, your relatives, or your rich neighbors; if you do, they may invite you back and so you will be repaid. But when you give a banquet, invite the poor, the crippled, the lame, the blind, and you will be blessed. Although they cannot repay you, you will be repaid at the resurrection of the righteous.”  Luke 14:7-14



 

'...That same day Jesus went out of the house and sat by the lake. Such large crowds gathered around him that he got into a boat and sat in it, while all the people stood on the shore. Then he told them many things in parables, saying: “A farmer went out to sow his seed. As he was scattering the seed, some fell along the path, and the birds came and ate it up.Some fell on rocky places, where it did not have much soil. It sprang up quickly, because the soil was shallow. 6 But when the sun came up, the plants were scorched, and they withered because they had no root. Other seed fell among thorns, which grew up and choked the plants. Still other seed fell on good soil, where it produced a crop—a hundred, sixty or thirty times what was sown. Whoever has ears, let them hear.” The disciples came to him and asked, “Why do you speak to the people in parables?” He replied, “Because the knowledge of the secrets of the kingdom of heaven has been given to you, but not to them. Whoever has will be given more, and they will have an abundance. Whoever does not have, even what they have will be taken from them. This is why I speak to them in parables:

“Though seeing, they do not see; though hearing, they do not hear or understand. In them is fulfilled the prophecy of Isaiah: “‘You will be ever hearing but never understanding; you will be ever seeing but never perceiving. For this people’s heart has become calloused;  they hardly hear with their ears,  and they have closed their eyes. Otherwise they might see with their eyes, hear with their ears, understand with their hearts
and turn, and I would heal them.'
But blessed are your eyes because they see, and your ears because they hear. 17 For truly I tell you, many prophets and righteous people longed to see what you see but did not see it, and to hear what you hear but did not hear it. “Listen then to what the parable of the sower means: When anyone hears the message about the kingdom and does not understand it, the evil one comes and snatches away what was sown in their heart. This is the seed sown along the path. The seed falling on rocky ground refers to someone who hears the word and at once receives it with joy. But since they have no root, they last only a short time. When trouble or persecution comes because of the word, they quickly fall away. The seed falling among the thorns refers to someone who hears the word, but the worries of this life and the deceitfulness of wealth choke the word, making it unfruitful. But the seed falling on good soil refers to someone who hears the word and understands it. This is the one who produces a crop, yielding a hundred, sixty or thirty times what was sown.”  Matthew 13:1-23


 

'..."The kingdom of heaven is likened unto a man which sowed good seed in his field: But while men slept, his enemy came and sowed tares among the wheat, and went his way. But when the blade was sprung up, and brought forth fruit, then appeared the tares also. So the servants of the householder came and said unto him, Sir, didst not thou sow good seed in thy field? from whence then hath it tares? He said unto them, An enemy hath done this. The servants said unto him, Wilt thou then that we go and gather them up? But he said, Nay; lest while ye gather up the tares, ye root up also the wheat with them. Let both grow together until the harvest: and in the time of harvest I will say to the reapers, Gather ye together first the tares, and bind them in bundles to burn them: but gather the wheat into my barn.' Matthew 13:24-30,



 

'...“This is what the kingdom of God is like. A man scatters seed on the ground. Night and day, whether he sleeps or gets up, the seed sprouts and grows, though he does not know how. All by itself the soil produces grain—first the stalk, then the head, then the full kernel in the head. As soon as the grain is ripe, he puts the sickle to it, because the harvest has come.”….. Again he said, “What shall we say the kingdom of God is like, or what parable shall we use to describe it? It is like a mustard seed, which is the smallest of all seeds on earth. Yet when planted, it grows and becomes the largest of all garden plants, with such big branches that the birds can perch in its shade.” With many similar parables Jesus spoke the word to them, as much as they could understand. He did not say anything to them without using a parable. But when he was alone with his own disciples, he explained everything.  Mark 04:26-34

 

 '“Again, the kingdom of heaven is like a merchant looking for fine pearls."' Matthew 13:45


 

'“Once again, the kingdom of heaven is like a net that was let down into the lake and caught all kinds of fish. When it was full, the fishermen pulled it up on the shore. Then they sat down and collected the good fish in baskets, but threw the bad away. This is how it will be at the end of the age. The angels will come and separate the wicked from the righteous and throw them into the blazing furnace, where there will be weeping and gnashing of teeth. “Have you understood all these things?” Jesus asked. “Yes,” they replied. He said to them, “Therefore every teacher of the law who has become a disciple in the kingdom of heaven is like the owner of a house who brings out of his storeroom new treasures as well as old.” Matthew 13:47-53


 

'... “The ground of a certain rich man yielded an abundant harvest. He thought to himself, ‘What shall I do? I have no place to store my crops.’ “Then he said, ‘This is what I’ll do. I will tear down my barns and build bigger ones, and there I will store my surplus grain. And I’ll say to myself, “You have plenty of grain laid up for many years. Take life easy; eat, drink and be merry.”’“But God said to him, ‘You fool! This very night your life will be demanded from you. Then who will get what you have prepared for yourself?’ “This is how it will be with whoever stores up things for themselves but is not rich toward God.”' Luke 12:16-21


 

'...Keep awake therefore, for you do not know on what day your Lord is coming. But understand this: if the owner of the house had known in what part of the night the thief was coming, he would have stayed awake and would not have let his house be broken into. Therefore you also must be ready, for the Son of Man is coming at an unexpected hour. “Who then is the faithful and wise slave, whom his master has put in charge of his household, to give the other slaves their allowance of food at the proper time? Blessed is that slave whom his master will find at work when he arrives. Truly I tell you, he will put that one in charge of all his possessions. But if that wicked slave says to himself, ‘My master is delayed,’ and he begins to beat his fellow slaves, and eats and drinks with drunkards, the master of that slave will come on a day when he does not expect him and at an hour that he does not know. He will cut him in pieces and put him with the hypocrites, where there will be weeping and gnashing of teeth. Matthew 24:42–24:51

 

'...“The kingdom of heaven is like a mustard seed that someone took and sowed in his field; it is the smallest of all the seeds, but when it has grown it is the greatest of shrubs and becomes a tree, so that the birds of the air come and make nests in its branches.”' Matthew 13:31–13:32

 

'“What shall I compare the kingdom of God to? It is like yeast that a woman took and mixed into about sixty pounds of flour until it worked all through the dough.” Luke 13:20-21

 

'...“What do you think? If a man owns a hundred sheep, and one of them wanders away, will he not leave the ninety-nine on the hills and go to look for the one that wandered off? And if he finds it, truly I tell you, he is happier about that one sheep than about the ninety-nine that did not wander off. In the same way your Father in heaven is not willing that any of these little ones should perish.' Matthew 18:12-14

 

'...“The kingdom of heaven is like a king who prepared a wedding banquet for his son. He sent his servants to those who had been invited to the banquet to tell them to come, but they refused to come. “Then he sent some more servants and said, ‘Tell those who have been invited that I have prepared my dinner: My oxen and fattened cattle have been butchered, and everything is ready. Come to the wedding banquet.’ “But they paid no attention and went off—one to his field, another to his business. The rest seized his servants, mistreated them and killed them. The king was enraged. He sent his army and destroyed those murderers and burned their city. “Then he said to his servants, ‘The wedding banquet is ready, but those I invited did not deserve to come. So go to the street corners and invite to the banquet anyone you find.’ So the servants went out into the streets and gathered all the people they could find, the bad as well as the good, and the wedding hall was filled with guests.“But when the king came in to see the guests, he noticed a man there who was not wearing wedding clothes. He asked, ‘How did you get in here without wedding clothes, friend?’ The man was speechless.“Then the king told the attendants, ‘Tie him hand and foot, and throw him outside, into the darkness, where there will be weeping and gnashing of teeth.’ “For many are invited, but few are chosen.” Matthew 22:1-14

اوست که شما را در خشکی و دریا قادر می‌سازد تا وقتی در کشتی‌ها باشید و با باد خوب با آنها حرکت کنند و با آن شادی کنند، طوفانی می‌آید و امواج از همه جا بر آنها می‌آیند و گمان می‌کنند. که آنها را احاطه کرده اند و از خداوند تضرع می کنند و در دین به او خالصانه می گویند: «اگر ما را از این امر نجات دهی، قطعاً از شکرگزاران خواهیم بود».  اما هنگامی که آنها را نجات داد، بی‌درنگ در زمین ستم می‌کنند. ای مردم، ظلم شما فقط بر خودتان است، که لذت زندگی دنیوی است. سپس بازگشت شما به سوی ماست و شما را از آنچه انجام می دادید آگاه می کنیم. قرآن 10:22-23

 

 

 

از آسمان آبی می فرستد که بستر رودخانه ها را پر می کند و هر کدام به اندازه اش طغیان می کند. نهر روی سطح خود لایه‌ای از کف در حال رشد را حمل می‌کند، مانند کفی که وقتی فلزات را در آتش ذوب می‌کنند تا زیورآلات و ابزار بسازند ظاهر می‌شود: بدین ترتیب خداوند حق و باطل را نشان می‌دهد - کف ناپدید می‌شود، اما آنچه برای انسان مفید است. عقب می ماند - اینگونه است که خدا تصاویر می سازد.  كسانى كه پروردگارشان را اجابت كردند، بهترين [پاداش] است، ولى كسانى كه [پاداش] او را اجابت نكردند، اگر تمام آنچه در زمين است و مانند آن را همراه داشتند، خود را فديه مى‏كردند. در نتیجه. بدترین حساب برای آنان است و پناهگاهشان جهنم است و بد جایگاه آرامگاهشان. قرآن 13:18-19

 

آیا ندیدی که خداوند چگونه مثلی زده است؟ کلمه نیک مانند درخت نیکو است که ریشه هایش محکم و شاخه هایش در بهشت است. هر فصل به اذن پروردگارش محصول می دهد. پس خداوند برای مردم مثلها می زند; شاید به یاد بیاورند و مَثَل کلمه فاسد مانند درختی فاسد است که از زمین کنده شده و هیچ استواری ندارد. خداوند کسانی را که ایمان آورده اند به قول ثابت، در دنیا و آخرت ثابت می کند. و خداوند ستمکاران را گمراه می کند. و خداوند هر چه بخواهد انجام می دهد. قرآن 14:24-27

 

 

آیا کسی که می‌داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است مانند کسی است که نابینا است؟ تنها متذکر می شوند که خردمندان چه کسانی هستند، کسانی که به عهد خدا وفا می کنند و پیمان را نمی شکنند، و کسانی که به آنچه خدا دستور داده می پیوندند و از پروردگارشان می ترسند و از شر [خود] می ترسند. حساب کنید و آنان که شکیبایی کردند و از پروردگارشان خواستند و نماز را برپا داشتند و از آنچه روزیشان کرده‌ایم پنهان و آشکار انفاق می‌کردند و از بدی‌ها با نیکی جلوگیری می‌کردند. اقامت دائم؛ با هر کس از پدران و همسران و فرزندانشان نیکوکار بوده اند وارد آنها می شوند. و فرشتگان از هر دروازه ای بر آنان وارد می شوند [و می گویند]:  درود بر تو بر آنچه شکیبایی کردی و سرای آخرت عالی است.  ولى كسانى كه عهد خدا را پس از بستن آن بشكنند و آنچه را كه خدا به آن امر كرده است قطع كنند و در زمين فساد كنند، لعنت براى آنهاست و بدترين خانه براى آنهاست.  خداوند روزی را برای هر که بخواهد گسترده و محدود می کند. و به زندگی دنیا شادی می‌کنند، در حالی که زندگی دنیا در برابر آخرت جز بهره‌مندی [مختصر] نیست.  قرآن 13:20-26

 

«خداوند مَثَلی در مورد شهری امن و آرام می گوید که اطراف آن را روزی فراوان احاطه کرده است. اهالی آن نعمت های خدا را تکذیب کردند و خداوند بر اثر اعمالشان گرسنگی و ترس را در آنان به وجود آورد. و مسلماً پیامبری از میان آنان به سویشان آمد، ولی او را تکذیب کردند، پس عذاب آنان را در حالی که ستم کردند، فرا گرفت. پس از آنچه خدا به شما داده، حلال و پاکیزه بخورید و اگر او را بندگی می کنید، نعمت خدا را شکر کنید. تنها چیزهایی که بر شما حرام می شود، گوشت حیوانات مرده، خون، گوشت خوک و آن چیزی است که به نام خدا تقدیس نشده است. اما در مواقع اضطراری، بدون قصد تجاوز و طغیان، (مصرف چنین چیزهایی جرم نیست). قطعاً خداوند آمرزنده و مهربان است. (ای کافران) از آنچه زبان دروغگویان به شما می گوید حلال یا حرام است پیروی نکنید که بر خدا دروغ ببندید. کسانی که بر خدا دروغ می بندند هیچ سعادتی نخواهند داشت. (در چنین باطل) سود ناچیزی است. اما برای آنها عذابی سخت است. قرآن 16:112-117

 

 

 

«خداوند در مورد بنده ناتوانی که به او روزی نیکو داده و در راه خدا در خلوت و آشکار انفاق کرده است، مثل می‌گوید. آیا می توان این دو نفر را برابر دانست؟ تنها خداست که سزاوار ستایش است، ولی بیشتر مردم نمی دانند. قرآن 16:75

 

 

«خدا در مورد دو مرد مثلی می‌گوید. یکی از آنها گنگ و بیهوده و باری بر دوش دوستش است. هر جا می رود بدون هیچ چیز برمی گردد. آیا می توان او را با حافظ عدالت و راه راست برابر دانست؟ تمام اسرار آسمانها و زمین از آن خداست. فقط یک چشم بر هم زدن یا حتی کمتر از آن به خدا نیاز است تا آن را روز قیامت قرار دهد. خداوند بر هر چیزی تواناست.  قرآن 16:76-77

 

 

«ما در این قرآن انواع مثالها را برای انسان ذکر کرده‌ایم، ولی بیشتر انسان‌ها از روی کفر روی می‌گردانند». قرآن 17:89

 

«خداوند از بیان مَثَل های هیچ چیز، حتی یک پشه، دریغ نمی کند. مؤمنان می‌دانند که این حق از جانب پروردگارشان است، ولی منکران می‌گویند: منظور خداوند از این مثلها چیست؟ در واقع، خداوند با این مثل ها بسیاری را گمراه و هدایت می کند. با این حال، او فقط بدکاران را گمراه می کند  کسانی که عهد و پیمانی را که با او بسته اند و نسبت هایی را که دستور داده است می شکنند و در زمین بدی می کنند. اینها کسانی هستند که خیلی ضرر می کنند. قرآن 2:26

 

 

 

«ای کسانی که ایمان آورده اید! صدقه خود را با یادآوری سخاوت و آزار خود بیهوده ندهید، مانند کسی که مال خود را برای دیده شدن مردم انفاق می کند و به خدا و روز بازپسین ایمان ندارد. مَثَل او مانند صخره ای صاف است که گرد و غباری بر آن است. باران شدیدی بر آن می بارد که آن را برهنه می کند. آنها با آنچه به دست آورده اند نمی توانند کاری انجام دهند. و خدا  قوم کافر را هدایت نمی کند. مَثَل كسانى كه اموال خود را براى رضاى خدا از نيت استوار و خالصانه خود انفاق مى كنند، مانند باغى است در زمينى حاصلخيز كه پس از بارندگى شديد و حتى نم نم باران، محصولى مضاعف مى دهد. خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است. در مورد یکی از شما که مایل است باغی از درختان خرما و انگور داشته باشد که آب در آن جاری باشد و انواع میوه ها تولید شود، مخصوصاً اگر سنش بالا رفته باشد و فرزندان ضعیفی داشته باشد که نیاز دارند. پشتیبان، و سپس طوفان با آتش در آن به باغ می زند و آن را به زمین می سوزاند؟ خداوند دلیل خود را این گونه برای شما بیان می کند باشد که بیندیشید.  قرآن 2:264-266

 

 

 

«خداوند نور آسمانها و زمین است. استعاره از نور او طاقچه ای است که در آن چراغی در شیشه قرار داده شده است. شیشه مانند ستاره درخشانی است که از درخت مبارک زیتونی روشن می شود که نه شرقی است و نه غربی. روغن آن تقریباً روشن می شود حتی اگر آتش به آن نخورده باشد. نور بر نور است. خداوند هر که را بخواهد به نور خود هدایت می کند. خداوند از استعاره های مختلفی استفاده می کند. او به همه چیز علم دارد. (این طاقچه) در خانه‌هایی است که خداوند آن‌ها را بسیار مورد احترام قرار داده است و صبح و شام نام او را با جلال در آن‌ها ذکر می‌کنند، مردمی که نه با تجارت منحرف می‌شوند و نه معامله از عبادت خدا و اقامه نماز و ادای پرداخت. مالیات شرعی آنها این کارها را انجام می دهند، زیرا از روزی می ترسند که همه دل ها و چشم ها دچار ناآرامی و بحران وحشتناکی شوند. (او را عبادت می کنند) تا خداوند به بهترین اعمالشان پاداش دهد و به لطف خود به آنها بیشتر عطا کند. خداوند هر که را بخواهد بی حساب روزی می دهد». قرآن 24:35-58

 

 

اعمال کافران مانند سرابی است که تشنه آن را آب می پندارد تا نزدیک شود و چیزی نبیند. در عوض او خدایی را می یابد که به او پاداش می دهد. حساب خدا سریع است. قرآن 24:39

 

«... و برایشان مَثَل زمینداران آن شهر را هنگامى که فرستادگان به آن شهر آمدند، ذکر کن. ما برای آنها دو فرستاده فرستادیم، اما آنها هر دو را تکذیب کردند، پس آنها را با سومی تقویت کردیم. گفتند: ما به سوی تو فرستاده ایم. گفتند: «شما مانند ما انسان‌هایی نیستید و خدای رحمان چیزی نفرستاده است. تو فقط دروغ می گویی.» گفتند: پروردگار ما می‌داند که ما به سوی شما فرستاده‌ایم.  و تنها وظیفه ما ارتباط شفاف است.» گفتند: «ما در تو فال بدی می‌بینیم. اگر تسلیم نشوید، سنگسارتان می کنیم و عذابی دردناک از جانب ما به شما خواهد رسید». گفتند: فال بد تو بر تو باد. آیا به خاطر یادآوری شماست؟ اما شما مردمی اسرافکار هستید.» سپس مردی از دورافتاده ترین نقطه شهر با دویدن آمد. گفت: ای قوم من از پیامبران پیروی کنید. از کسانی پیروی کنید که از شما مزدی نمی خواهند و خودشان هدایت یافته اند. «و چرا خدایی را که مرا آفرید و به سوی او بازگردانده می‌شوید نپرستم؟ آیا به جای او خدایان دیگری را انتخاب کنم؟ اگر رحمان برای من ضرری بخواهد، نه شفاعتشان به درد من می خورد و نه نجاتم می دهند. در این صورت من کاملاً گم خواهم شد.  من به پروردگارت ایمان آوردم، پس به من گوش کن.» گفته شد: وارد بهشت شوید. گفت: «اگر قوم من بدانند. چگونه پروردگارم مرا آمرزید و از بزرگواران قرار داد». پس از او لشکری از بهشت برای قومش نفرستادیم. ما هرگز چیزی را نازل نمی کنیم. این فقط یک گریه بود و آنها ساکت شدند. افسوس بر خدمتگزاران هیچ پیامبری نزد آنان نیامد، اما او را مسخره کردند. آیا ندانسته اند که چند نسل را پیش از آنان هلاک کردیم؟ و آیا به سوی آنها باز نمی گردند؟...» قرآن 36:13-21

 

 

بدانید که زندگی دنیا فقط بازی و جاذبه ای موقت و مایه فخرفروشی بین شما و محل افزایش مال و فرزندان شماست. مانند بارانی است که گیاهانی را می آورد که برای کافران جذاب است. این گیاهان شکوفا می شوند، زرد می شوند و سپس به تکه های کاه خرد شده تبدیل می شوند. در آخرت عذاب شدید یا مغفرت و رحمت خداوند خواهد بود. زندگی دنیوی فقط یک توهم است. برای رسیدن به آمرزش پروردگارتان و رسیدن به بهشتی که به وسعت آسمانها و زمین است و برای مؤمنان به خدا و رسولش آماده شده است با یکدیگر رقابت کنید. این نعمت خداست و به هر که بخواهد عطا می کند. نعمت های خداوند بزرگ است. قرآن 57:20-21

'. و گروهى مى گويند: به خدا و روز بازپسين ايمان آورديم; و مؤمن نیستند. می خواهند خدا و مؤمنان را فریب دهند و فقط خودشان را فریب می دهند و نمی فهمند. در دلهایشان بیماری است، پس خداوند بر بیماریشان افزود، و برای آنان عذابی دردناک است، زیرا دروغ می گویند. و چون به آنها گفته شود در زمین فساد نکنید، می گویند: ما مصلحیم. اكنون همانا آنها مفسدانند، ولى نمى فهمند. و چون به آنها گفته شود همان گونه که مردم ایمان آورده اند ایمان بیاورید، می گویند: آیا ما نیز مانند سفیهان ایمان بیاوریم؟ اکنون قطعاً آنها احمق هستند، اما نمی دانند. و چون با مؤمنان ملاقات کنند، می گویند: ایمان آوردیم. و چون با شیاطین خود خلوت کنند، می گویند: ما با شما هستیم، ما فقط مسخره می کردیم. خداوند مسخره آنها را پس خواهد داد و آنها را در سرگشتگی و سرگردانی خود رها می کند. اینها کسانی هستند که گمراهی را برای هدایت می خرند، پس معامله آنها سودی ندارد و هدایت نمی شوند. مَثَل آنها مثل کسی است که آتشی افروخته است، ولی چون اطراف او را روشن کند، خداوند نورشان را می گیرد و در تاریکی ها رها می کند و نمی بینند. کر و لال (و) کور، پس باز نمی گردند: یا مانند باران فراوان از ابر که در آن تاریکی و رعد و برق است. آنها از ترس مرگ انگشتان خود را در گوشهای خود از صدای رعد و برق فرو کردند. و خداوند بر کافران احاطه دارد. رعد و برق تقریباً دید آنها را از بین می برد. هرگاه بر آنها بتابد در آن راه می روند و چون تاریک می شود ساکن می شوند. و اگر خدا می خواست، شنوایی و بینایی را از آنان می گرفت. یقیناً خداوند بر هر چیزی تواناست. ای مردم، پروردگارتان را بپرستید که شما و کسانی را که پیش از شما بودند آفرید تا پرهیزگار شوید و زمین را مایه استراحت شما و آسمان را ساختمانی قرار داد و باران را از ابرها نازل کرد و سپس با آن بیرون آورد. میوه ها برای رزق و روزی شما؛ پس در حالی که می دانید برای خدا رقیبی قرار ندهید. و اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده‌ایم شک دارید، اگر راست می‌گویید سوره‌ای مانند آن بیاورید و جز خدا یاران خود را بخوانید. قرآن 2:8-23

 

 

داستان كسى را كه ما به هدايت خود به او الهام كرديم و از آن جدا شد و شيطان او را تعقيب كرد تا به طغيانگر تبديل شد، براى آنان بازگو كن. اگر خواست ما بود، او را با آیات خود بالا می بردیم. اما او به زمین متمایل شد و از آرزوهای بیهوده خود پیروی کرد. مَثَل او مانند سگ است: اگر به او حمله کنید زبانش را بیرون می آورد، یا اگر او را به حال خود رها کنید، زبانش را بیرون می آورد. این مثل کسانی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس داستان را بازگو کنید. شاید آنها منعکس کنند. قرآن 7:175-176

 

 

«شبیه کسانی است که آیات ما را تکذیب می‌کنند و به خود ستم می‌کنند». کسانی که خدا هدایتشان کرده است، هدایت واقعی دارند، ولی کسانی که گمراهشان کرده است، قطعاً زیان دیده اند. ما انسان ها و جن ها را برای جهنم مقدر کرده ایم. دل دارند اما نمی فهمند چشم دارند اما نمی بینند. گوش دارند اما نمی شنوند. آنها بدتر از گاوهای گمشده هستند. اینها غافلان هستند. نامهای زیباترین از آن خداست. پس او را به آنها بخوان و كسانى را كه به نامهاى او كفر مى گویند، رها كن كه قطعاً به سزاى اعمالى كه كرده اند خواهند رسید. قرآن 7:177-179

 

 

 

«آیا این کافی نیست که پروردگارت با نیرویی از سه هزار فرشته (از آسمان) به تو کمک می کند؟ یقیناً اگر صبر و تقوا داشته باشید، حتی اگر بلافاصله پس از آن دشمن حمله کند، خداوند با پنج هزار فرشته دیگر که همگی با لباس مجلل (و یا مشخص) لباس پوشیده اند، به شما کمک می کند.  فرستادن فرشتگان مژده ای از جانب پروردگارت است تا بر او اطمینان بیشتری داشته باشی. هیچ پیروزی واقعی نیست مگر اینکه از جانب خداوند بزرگ و حکیم باشد». قرآن 3:124-126

 

 

«کسانی که کفر ورزیدند، نه اموالشان و نه فرزندانشان هیچ سودی برایشان در برابر خدا نخواهد داشت، آنان همنشینان آتشند و در آن جاودانه خواهند بود». آنچه در این زندگی خرج می کنند مانند باد یخی است که ممکن است مزارع مردمی را که به خودشان ستم کرده اند بزند و ویران کند. خداوند به آنها ظلم نکرده، بلکه به خود ستم کرده اند. ای مؤمنان، حریم خصوصی خود را در معرض دید کافران قرار ندهید. آنها دوست دارند شما را گمراه کنند و ببینند که شما آسیب جدی می بینید. نشانه های خصومت از دهان آنها شنیده شده است، اما آنچه در سر خود پنهان می کنند بدتر است. یقیناً دلیل خود را روشن کرده‌ایم، اگر به آن توجه کنید. افرادی هستند که شما آنها را دوست دارید، اما آنها شما را با وجود اعتقاد شما به تمام کتابهای (آسمانی) دوست ندارند. در ملاقات با شما اعتقاد به ملاقات شما را اعلام می کنند، اما در خلوت از عصبانیت انگشتان خود را به سمت شما گاز می گیرند. به آنها بگو: "در غضب خود هلاک شو! قرآن 3: 116-119

 

 

 

«آیا کسی را که می‌داند آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده حق است، با نابینا برابری می‌کند؟» فقط کسانی که درک دارند توجه می کنند. کسانی که به عهد و پیمان خود با خدا وفا می کنند، کسانی که تمام روابطی را که خداوند به آنها امر فرموده است، حفظ می کنند و از پروردگارشان می ترسند و از سختی های روز قیامت می ترسند.  کسانی که برای جلب رضایت خدا شکیبایی می کنند و در نماز استقامت می کنند و در راه خدا در خلوت و آشکار انفاق می کنند و بدی را با خیر دور می کنند عاقبت به خیر می شود. آنها در باغهای عدن پذیرفته خواهند شد که در آنجا برای همیشه با پدران، همسران و فرزندان صالح خود زندگی خواهند کرد. فرشتگان از هر دروازه‌ای به سوی آنها می‌آیند و می‌گویند: «سلام بر شما بر آنچه شکیبایی کردید، پاداش بهشت مبارک است.» قرآن 13: 19-24.

 

 

«خداوند به فرمان خود روز و شب و خورشید و ماه و همه ستارگان را مسخر تو قرار داد. در این، برای صاحبان خرد، دلیلی بر حقیقت وجود دارد. تمام آنچه در زمین برای شما آفریده رنگهای مختلف دارد. در این، برای مردمی که متذکر می شوند، دلیل بر حق است. خداست که دریاها را در اختیار شما قرار داد تا در آن ماهی تازه برای غذا و زیورآلاتی بیابید که با آن خود را بپوشانید. کشتی هایی می یابی که برای تو حرکت می کنند تا در جستجوی نعمت های خدا سفر کنی و شکر او را بجا آوری. خداوند کوهها را بر روی زمین قرار داده است که مبادا در هنگام لرزش به دور پرتاب شوید. در آنجا نهرها و راهها قرار داد تا راه خود را بیابید. ستاره ها و نشانه های دیگر نیز به مردم کمک می کنند تا راه خود را پیدا کنند. آیا کسی که می تواند خلق کند با کسی که نمی تواند چیزی بیافریند برابر است؟ پس چرا در نظر نمی گیرید؟ حتی اگر می خواستی همه نعمت های خدا را بشماری، نمی توانستی. خداوند آمرزنده و مهربان است. خداوند به هر چه پنهان یا آشکار می کنید می داند. و کسانی را که غیر از خدا می خوانند، چیزی خلق نکردند و خودشان مرده آفریده شده اند نه زنده. و نمی دانند چه زمانی برانگیخته می شوند. خدای شما خدای واحد است. و كسانى كه به دنياى آخرت ايمان ندارند، دلهايشان تكذيب مى‏شود، و تكبر مى‏ورزند. بدون شک خداوند آنچه را پنهان می دارند و آنچه را منتشر می کنند می داند. او کسانی را که مغرور می شوند دوست ندارد. و هنگامی که به آنها گفته شود پروردگار شما چه نازل کرده است؟ می گویند: افسانه های پیشینیان. قرآن 16:12-24

 

بدانید که زندگی دنیا فقط بازی و جاذبه ای موقت و مایه فخرفروشی بین شما و محل افزایش مال و فرزندان شماست. مانند بارانی است که گیاهانی را می آورد که برای کافران جذاب است. این گیاهان شکوفا می شوند، زرد می شوند و سپس به تکه های کاه خرد شده تبدیل می شوند. در آخرت عذاب شدید یا مغفرت و رحمت خداوند خواهد بود. زندگی دنیوی فقط یک توهم است.  به سوی آمرزش پروردگارتان بجنگید و بهشتی که وسعت آن به اندازه وسعت آسمان و زمین است و برای کسانی که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند آماده شده است. این فضل خداست; آن را به هر که بخواهد می دهد. و خداوند دارای فضل فراوان است.  قرآن 57:20-21

 

«خداوند مَثَلی می‌گوید که در آن گروهی از افراد نزاعگر وجود دارند و تنها یکی از آن‌ها به خوبی تربیت شده است. آیا می توان آنها را برابر دانست؟ فقط خداست که سزاوار همه ستایش هاست. در واقع، بیشتر آنها نمی دانند. قرآن 39:29

 

 

«و اگر می‌خواستیم، او را به وسیله آن برتری می‌دادیم». اما او به زمین چسبید و از هوای نفس خود پیروی کرد، پس مثل او مثل سگ است. اگر به او حمله کنید زبانش را بیرون می آورد. و اگر او را به حال خود رها کنید، زبانش را بیرون می آورد. این مَثَل مردمی است که آیات ما را تکذیب کردند. پس روایت را نقل کنید تا آنها بازتاب دهند. نمونه اش بد مردمی هستند که آیات ما را تکذیب می کنند و به خود ستم می کنند. قرآن 7:176-176

 

برای آنها مَثَل دو مرد را بگو، برای یکی از آنها دو باغ از درختان انگور قرار دادیم و دور آنها را درختان خرما قرار دادیم. در میان آن دو، مزارع ذرت گذاشتیم. هر یک از آن باغها محصول خود را بیرون آورد و در آن هیچ چیزی شکست نخورد و در میان آنها نهری جاری ساختیم. هر دو باغ با حداکثر ظرفیت خود میوه می دهند. هر چه تولید شد مال او بود. او به دوستش گفت: "من از تو ثروت و نیروی انسانی بیشتری دارم." به ناحق وارد باغش شد و گفت: «من گمان نمی‌کنم این (مال) هرگز از بین برود و روز قیامت باشد، حتی اگر نزد پروردگارم حاضر شوم، قطعاً سزاوار آن هستم که بهتر از آن داشته باشم. جایی از این." رفيقش در حالي كه با او مجادله مي كرد به او گفت: آيا به كسي كه تو را از خاك و سپس از دانه كوچك آفريد و آنگاه تو را انسان كامل قرار داد كفر مي ورزي؟ ولى او خداى پروردگار من است و من براى پروردگارم كسى را شريك قرار نمى دهم. هنگام ورود به باغ خود باید می گفتی: این همان چیزی است که خداوند اراده کرده است، همه قدرت از آن اوست، حتی اگر مرا از نظر مال و نسل از خود پستتر بدانی، شاید پروردگارم باغی بهتر از باغ تو به من بدهد و تو را بزند. باغی با صاعقه ای از آسمان که آن را به زمینی بایر تبدیل کند یا باعث شود نهرهای باغ شما در زیر زمین ناپدید شوند به طوری که هرگز نتوانید آنها را پیدا کنید. از غم و اندوه دستانش را به هم فشار داد و باغش را به سمت تخته هایش فرو ریخت و گفت: ای کاش چیزی را با پروردگارم برابر نمی دانستم. او را یاری کند و خود او نیز نتوانست به موفقیتی دست یابد، در چنین عجزی، انسان درمی یابد که ولی و سرپرست واقعی خداوند است و اجر و پاداش او بهترین است. قرآن 18:32-44

 

 

 

'..به آنها بگو؛   «زندگی دنیوی مانند گیاهانی است که به کمک آبی که خداوند از آسمان می فرستد شکوفا می شوند و پس از مدت کوتاهی همه آنها محو می شوند و بادها آنها را پراکنده می کنند (و آنها را به خاک تبدیل می کنند) خداوند توانا است. مال و فرزندان زینت زندگی دنیاست، و نیکوکاری های پایدار نزد پروردگارت اجر بهتر و امیدتر است، روزی که کوه ها را به حرکت در آوریم. اطراف و زمین را به دشتی هموار تبدیل می کنیم و همه انسان ها را گرد هم می آوریم و هیچ کس را عقب نمی اندازند و همه در پیشگاه پروردگارت صف آرایی می کنند که به آنها می گوید: با وجود اعتقاد شما به وجود هرگز روز جزا نخواهد بود، همه شما در حضور ما آورده شده اید، چنانکه گویی برای اولین بار شما را آفریده ایم. تو ایمان آوردی که وعده ما هرگز محقق نمی شود.» و این کتاب برپا می شود و گناهکاران را می بینی که از آنچه در آن است می ترسند و می گویند: افسوس بر ما، این کتاب چگونه است که چیزی را پشت سر نمی گذارد، کوچک یا بزرگ، اما آن را شماره گذاری کرده است؟ و آنچه را که انجام داده‌اند حاضر خواهند یافت و پروردگارت به کسی ستم نخواهد کرد.» قرآن 18:45-49

 

 

 

«خداوند در مورد بنده ناتوانی که به او روزی نیکو داده و در راه خدا در خلوت و آشکار انفاق کرده است، مثل می‌گوید. آیا می توان این دو نفر را برابر دانست؟ تنها خداست که سزاوار ستایش است، ولی بیشتر مردم نمی دانند. قرآن 16:75

 

«خدا در مورد دو مرد مثلی می گوید. یکی از آنها گنگ و بیهوده و باری بر دوش دوستش است. هر جا می رود بدون هیچ چیز برمی گردد. آیا می توان او را با عادل و راه راست برابر دانست؟ قرآن 16:76

 

 

تمام اسرار آسمانها و زمین از آن خداست. فقط یک چشم بر هم زدن یا حتی کمتر از آن به خدا نیاز است تا آن را روز قیامت قرار دهد. خداوند بر هر چیزی تواناست. قرآن 16:77

 

 

 

هنگامی که خداوند از آسمان آبی نازل می کند و سیلاب ها در دره ها جاری می شوند، مقدار معینی کف روی سطح آب سیل بلند می شود. این همان کفی است که وقتی چیزی را برای ساختن زیور آلات یا به دلایل دیگر در معرض حرارت آتش قرار می دهید، بلند می شود. نزد خداوند حق و باطل مانند این نمونه هاست. کف از بین می رود اما آنچه برای انسان سودمند است در زمین می ماند. بنابراین، خدا مثل های خود را می سازد. قرآن 13:17

 

 

 

اهل بهشت و دوزخ شبیه هم نیستند. اهل بهشت رستگارانند. اگر این قرآن را بر کوهی نازل می‌کردیم، آن را از ترس خدا متواضع و شکافته می‌دیدی. اینها مثلهایی است که به مردم می گوییم شاید بیندیشند.» قرآن 59:21

 

 

 

  «خداوند برای کافران مثل همسر نوح و زن لوط قرار داده است. زيرا آنها زير دست دو بندگان شايسته ما بودند، ولى به آنها خيانت كردند، و هيچ سودى از خدا به آنها ندادند. پس گفته شد: وارد آتش شوید با کسانی که داخل شوند. قرآن 66:10

 

 

 

خداوند برای مؤمنان به همسر فرعون مثلی زده است که گفت: پروردگارا، نزد خودت در بهشت برای من خانه ای بنا کن و مرا از فرعون و کار او رهایی بخش، و مرا رهایی بخش. از قوم ستمکاران.   قرآن 66:11

 

 

'

و نیز به صورت مَثَل، داستان مریم دختر عمران را که باکره خود را حفظ کرد و ما روح خود را (در رحم او) دمیدیم، نقل کرده است. او سخنان پروردگارش و پیشگویی های کتاب های او را به حقیقت پیوست. او زنی مطیع بود. قرآن 66:12

 

 

 

«خداوند این مَثَل را در مورد خودتان به شما گفته است: آیا بندگانتان می‌توانستند در اموال شما به طور مساوی با شما تقسیم کنند و آیا می‌توانید همان‌طور که از خود می‌ترسید از آنها بترسید؟ این گونه دلیل (حق) را برای صاحبان خرد روشن می کنیم. بلكه ستمكاران از شهوات خويش پيروى مى كنند، در حالى كه از علم تهى مى شوند. اما چه کسی کسانی را که خداوند گمراه کرده هدایت می کند؟ برای آنها هیچ یاوری نخواهد بود. قرآن 30:27-28

 

 

«ای مردم، مثلی زده شد. پس به آن گوش کن همانا کسانی که غیر از خدا می خوانید، هرگز مگسی نمی آفرینند، هر چند برای این کار متحد شوند. و اگر مگسی چیزی را از آنان ربود، هرگز آن را از دست او نجات نمی‌دهند. به راستی که سالک و جستجوگر ضعیفند! قرآن 22:73

 

 

 

مَثَلی از بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده است: در آن نهرهای آبی است که تغییر نمی‌کند، و نهرهایی از شیر که طعم آن تغییر نمی‌کند، و نهرهای نوشیدنی برای مشروب‌کنندگان گوارا است، و نهرهایی از شیر. عسل روشن شد و در آن همه میوه ها و پناه پروردگارشان است. (آیا اینان) مانند کسانی هستند که در آتش جاودانه می‌شوند و از آب جوشان می‌نوشند و روده‌هایشان را می‌شکند. قرآن 47:15

 

 

«و نفس سنگینی بار دیگری را برنمی‌دارد و اگر سنگینی بار بار او را بر دوش بکشد، چیزی از آن حمل نمی‌شود، هر چند از خویشاوندان او باشد». تو فقط به کسانی هشدار می دهی که در نهان از پروردگارشان می ترسند و نماز را برپا می دارند. و هر کس خود را پاکیزه کند، تنها برای (صلاح) نفس خود پاکیزه شده است. و آخرت به سوی خداست. قرآن 35:18

 

 

«ما امانت را بر آسمان‌ها و زمین و کوه‌ها عرضه کردیم، اما آنها از حمل آن خودداری کردند و از آن ترسیدند. و انسان آن را حمل کرد. یقینا او گناهکار، بسیار احمق است. تا خداوند مردان و زنان منافق را و مردان و زنان مشرکان را عذاب کند. و تا خداوند به سوی مؤمنان اعم از مردان و زنان بازگردد. خداوند آمرزنده و مهربان است. قرآن 33:72-73

 

 

«مثل کسانی که غیر از خدا برای خود نگهبانی برگزیده اند، مانند عنکبوت است که خانه ای برای خود می گیرد. و قطعاً سست‌ترین خانه‌ها خانه عنکبوت است، مگر می‌دانستند. خدا هر چه را غیر از او بخوانند می داند. او توانا و حکیم است. قرآن 29:41-42

 

 

 

«خداوند از بیان مَثَل های هیچ چیز، حتی یک پشه، تردید نمی کند. مؤمنان می‌دانند که این حق از جانب پروردگارشان است، اما منکران می‌گویند: منظور خدا از این مثلها چیست؟ در واقع، خداوند با این مثل ها بسیاری را گمراه و هدایت می کند. با این حال، او فقط بدکاران را در قرآن 2:26 گمراه می کند

bottom of page